می خواهم خانه را ترک کنم آیا شوهرم میتواند از من شکایت کند؟

ضمن عرض سلام و خسته نباشید خدمت مشاوران عزیز از شما می خوام که در مورد مسئله ای منو راهنمایی کنید در ابتدای موضوع بابت طولانی شدن سخنم از شما پوزش میطلبم
روز سه شنبه بعداز ظهربود که پدر همسرم به منزل ما امد بعداز کلی صحبت و خوش وبش به ما گفت که شب به منزلشان برویم و من در جواب به ایشان از این جمله استفاده کردم : قسمت شاید نیاییم حالا تا ببینیم چی میشه اگه خواستیم بیایم قبلش خبر میدیم بهتون و ایشون هم در جواب گفتن من نمیرم که به خاله ات بگم که خواستید بیاین و تمام و زمان خروج ایشون از منزل ما ساعت ۸و نیم شب بود راستش من به دلیل ناراحتی جسمی و روحی ای که برام پیش اومده بود حال مساعدی نداشتم و واقعآ نمی تونستم اون شب در منزل انها حضور داشته باشم بعد از نیم ساعت یعنی ساعت ۹ با همسرم تماس گرفت که چرا نمیایبد مامانت شام درست کرده و همسرم گفتن که ماکه گفتیم اگه خواستیم بیایم خبر میدیم و بعد روبه من کردن و گفتن بابام میگه مگه نمیایین منم گفتم ماکه گفتیم قسمت شاید نیایم چرا اینجوری میکنن اخه؟مجدد مادر همسرم تماس گرفتن با همسرم و طبق معمول شروع به گریه زاری کردن که اگه امشب نیاین دیگه نمیخواین بیاین و از این حرفا همسرمم گفتن ای بابا من نمیدونم و گوشی رو به من دادن که البته مادرشون گوشی رو قطع کرد و با من حرفی نزد و همسرم یهو مثل همیشه زود از کوره دررفته و با مشت محکم بر روی ماکروفر کوبیدن و شیشه ماکروفی رو شکستن و به من با لحن بسیار تندی گفتن وای به حالت اگه باباو مامانم از دست من ناراحت بشن یعنی یه جوری میزنمت که از جات بلند نشی و از این حرفا و اینکه همین جا قبرتو میکنم منم برای اینکه اروم بشن چیزی به جز اینکه من نمیتونم بیام خوب میتونی خودت برو نگفتم که شروع کرد به گفتن اینکه زر نزن حرف مفت نزن و این جورچیزا من که ناراحت شده بودم و دردی که از نظر جسمی و روحی بهم تحمیل شده بود به خاطر شرایطم بهشون گفتم که محض رضای خدا یه بارم که شده منو درک کن یه بارم که شده حال منو بفهم تو خودت شاهدی که من دو روزه حال خوبی ندارم چرا اینجوری میکنی بامن الان چیکارکنم که مامان بابات ناراحت شدن یا نه تو از عید از خونه بابای من برگشتی(لازم به ذکر بگم پدرومادر من شهرستان زندگی میکنن ومن کلا در سال سه بار به منزل ایشون میرم) یه زنگ نزدی حالشونو بپرسی من چی بگم بیشتر از این اعصاب منو خورد نکن و بعد با پدر همسرم تماس گرفتم و گفتم من که به شما گفتم نمیاییم اگه خواستیم بیایم زنگ میرنیم ایشون با لحن بسیار تند و مغرضانه ای گفتن نیاین خوب باید التماستون کنم بیاین شاممو بخورین گفتم چرا التماس اگه بخواستیم بیایم باهاتون تماس میگرفتیم دیگه چرا اینجوری میکنین بامن اخه به خدا سر اینکه من گفتم امشب نمیتونیم بیایم خونه شما محمد (همسرم) زد تموم وسایل خونمو شکست اخه چرا اینطوری میکنین ایشونم گفتن سرخونه ما نیومدن دعوا میکنی و من داشتم بهشون میگفتم گه من دعوا نمیکنم و پسرشون دعوا راه انداخته که گوشی رو سرم قطع کردن و تمام بعد من که شام اماده کرده بودم سفره رو پهن کردم و غذارو کشیدم اما ایشون سر سفره نیومدن و من ازشون پرسیدم شام نمیخوری چیزی نگفت و اخم کرد منم سفره رو جمع کردم و دیگه چیزی نگفتم و ایشون بدون کلمه ای که با من حرف بزنن خوابیدن صبحشم خیلی بی سرو صدا طوری که من بیدار نشم از خونه زده بودن بیرون ساعت ۴ بعدازظهر وقت اومدنشون به خونه بود که نیومدن و وقتی من باهاشون تماس گرفتم جواب ندادن اول فک کردم شاید نشنیده باشن مجدد که تماس گرفتم رد کردن و منم دیگه زنگ نزدم ساعت ۱۲ شب اومدن خونه و وقتی بهشون سلام دادم جوابمو با کراهت دادن براشون چای ریختم و ایشون اصلا نخوردن و کلمه ای با من صحبت نکردن و چندکلمه ای هم که من با ایشون صحبت کردم ایشون بی محلی کردن و رفتن سرویس بهداشتی منم ادامه ندادم رفتن خوابیدن و من بهشون گفتم صبح بیدارشدی منم بیدار کن باید برم ازمایش بدم ولی ایشون صبح به جای اینکه خودمو بیدار کنن تو خونه بودن ولی با تلفنشون به من تک زنگ زدن و من که بیدارشدم ببینم کی اون وقت صبح با من تماس گرفته (لازمه که بگم همسرم به دلیل راه دورش ساعت ۵ از خونه بیرون میره) ایشون از خونه بیرون رفتن و تمام تو این شش روز کلمه ای بامن حرف نزدن وسیله خونه رو هم که شکستن اونم از رفتارشون و وقتی هم من باهاشون صحبت میکنم میگه تو نمیخوای زندگی کنی برا همین گمشو از این خونه بیرون تازه اگرم نری همینی که هست من نه باهت کار دارم نه باهات حرف میزنم نه می خوامت سه سال باتو بدبخت بودم عذاب کشیدم اگه بابام بیاد منو ببره برا یه مدت تا تکلیفم معلوم بشه ایشون میتونن از دست من شکایت کنه و اینکه اگه شکایت کنه بددهنیش بداخلاقیش دست بزنش خرجی ندادنش دلایل محکمه پسندی هست
پیشاپیش ممنون از راهنماییتون