«روزی که از همسرم جدا شدم، نه با سرپرستی خانوار آشنا بودم و نه با آینده ای که انتظارم را میکشید. بعدها فهمیدم سرپرست خانوار بودن. چه باری بر دوشم دارد.» عسل، 2سال است که از همسر سابقش جدا شده و حالا زنی است با یک فرزند 5 ساله. میگوید از زمان امضای عقدنامه، تمام حقهای ضمن عقدش را گرفته است و به این دلیل، نه برای طلاقش پلههای دادگاه را یک به دو کرد و نه برای گرفتن حضانت ساغر، دخترش، اشک ریخت. عسل این بار به ما از تجربههایی میگوید که پس از طلاق کسب کرده است. تجربههایی که گاه و بیگاه، بغض بر گلویش مینشاند یا بر عکس، لبخند بر صورتش میآورد.
من مطلقهام!
عسل، زنی مستقل و شاغل در یکی از شرکتهای معماری است، وقتی از زندگیاش میپرسم، با خونسردی و لحنی آرام میگوید: «شکر، میگذرانم به هر حال. مگر میتوانم جا بزنم؟»، خودش سال اول بعد از طلاقش را «دوران ماراتن»، تعبیر میکند و اعتقاد دارد هنوز در این دوران به سر میبرد، هر چند«سرعتم حالا کمتر شده است.» عسل و حمید، از سالها پیش همدیگر را میشناختند، فامیل بودند و دید و بازدیدهای دو خانواده، فرصت خوبی برای آن دو فراهم میکرد که از دور به همدیگر لبخند بزنند و خودی نشان دهند: «15 ساله شده بودم که متوجه شدم نگاههای دزدکی حمید در جمع فامیل، کمی متفاوتتر از قبل شده است.
من و حمید 3 سال اختلاف سنی داشتیم و سعی میکردم به آن چیزها در آن سن کم فکر نکنم. بزرگتر که شدم، حمید یک روز در یک کاغذ نوشت که دوستم دارد و بعد شماره موبایلش را پایین همان برگه یادداشت کرد. رابطه من و او خیلی سریع شکل گرفت و بعد از مدتی، دو خانواده را در جریان قرار دادیم. همه چیز خیلی سریع پیش رفت و سال سوم دانشگاه بودم که با هم ازدواج کردیم. هر دو خانواده از این وصلت راضی و خوشحال بودند، من و حمید هم که سر از پا نمیشناختیم. دو عاشق بودیم که سرانجام و البته خیلی راحت و بدون مخالفتی از سوی بزرگترهایمان، به هم رسیدیم.
البته این حجم سرمستی و سرخوشی، باعث نشد که اصرار مادرم را برای ثبت شروط ضمن عقدم نادیده بگیرم. شرط هایم را گرفتم و زندگی جدیدی را با حمید، پسر سر به زیر و عاشق فامیل، شروع کردم. چند سال بعد، فهمیدیم نمیتوانیم با هم و عادتهایمان بسازیم. حمید زندگی مطلوبش، کاملا با زندگی مطلوب شکل گرفته در ذهن من، تفاوت داشت. جدا شدیم، توافقی و خیلی ساده. این بار هم حتی با مخالفتهای خانواده هایمان روبه رو نشدیم. گویا آنها هم میدانستند که ما بدون هم خوشحال تریم. هر چند در دو خانواده، طلاق امر رایج و مرسومی نبود، اما به تصمیممان احترام گذاشتند و دخالتی نکردند.»
به ما خانه نمیدادند
عسل و ساغر، حالا با یکدیگر زندگی میکنند، در یک خانه اجاره ای در قسمت شرقی شهرشان. عسل صدایش را صاف میکند و طوری حرف میزند که مبادا ساغر از خواب بیدار شود: «مهریه داشتم، اما نخواستم چیزی از حمید بگیرم، چون آن سالهای زندگی مشترکمان هر دو سرکار میرفتیم، قدری پسانداز داشتم و به گمان خودم با همان پساندازها میتوانم زندگی جدیدی برای خود و فرزندم، مهیا کنم. با این حال حمید برای من و ساغر خانهای اجاره کرد. لحظهای که امضای سند جدایی را زدم، نمیدانستم چه فشار اجتماعی بر دوشم افتاده است. من، تبدیل به زن سرپرست خانوار شده بودم که جامعه به آن نگاه مثبتی ندارد. یک زن مطلقه، یک زنی که سایه «مرد» بالا سرش نیست.
همان موقعی که دنبال خانه بودیم، تا بنگاه دارها میشنیدند زنی مطلقه هستم، چهره شان در هم میآمد و با تأکید میگفتند این محل، به زنان تنها خانه اجاره نمیدهند. این تنها یکی از مشکلات «پسا طلاقی» من است. خیلی از دوستانم بعد از جدایی ام، با من قطع رابطه کردند؛ چرا که یا همسرانشان دوست نداشتند که شریک زندگیشان با زنی تنها و مطلقه در ارتباط باشد یا خانواده شان به رابطه با من، حساس شده بودند. حتی یک بار مادر دوستم تلفن کرد و گفت لطفا از زندگی دخترم بیرون برو. تو یادش میدهی چطور با همسرش کنار نیاید.»
زنان سرپرست خانوار، زنانی هستند که به دلایل متعدد از جمله فوت همسر، متارکه، طلاق، از کارافتادگی همسر، مفقود الاثر بودن همسر و.. سرپرستی خانواده خود را برعهده گرفتهاند. جامعه از این نوع زنان، انتظار دارد که علاوه بر ایفای نقش مادری، پدری نمونه برای فرزند هم باشد. از آنجایی که در اکثر جوامع مرد سالار به دلیل نگاه حاکم بر جامعه، مسئولیت تأمین مخارج زندگی وظیفه مرد است و به اشتباه در قوانین ذکر شده است که مرد سرپرست و محور اصلی خانواده است، بنابراین با حذف مرد از زندگی، به هر دلیل، این بار سنگین بر عهده زن خانواده است.
وضعیت اقتصادی زنان سرپرست خانوار را دریابید
بدیهی است که به دلیل این وضعیت جدید و فشاری که از بیرون به زنان سرپرست خانوار وارد میشود، باعث اعمال نوعی بار روانی سنگین به آنان میشود. زنی که هم باید مادری نمونه باشد، با فشارهای اقتصادی کنار بیاید، مراقب خودش باشد، دائم زیر ذره بین است که مبادا خطایی از او سر بزند و مهمتر از آن، همچنان بتواند در جامعه حضوری فعال داشته باشد. طبق یک بررسی علمی به عمل آمده «بررسی وضعیت سلامت جسمانی و روانی زنان سرپرست خانوار نشان میدهد که آنها در مقایسه با سایر زنان از سلامت جسمانی و روانی کمتری برخوردارند و با انواع بیماریهای روحی مانند اضطراب، پرخاشگری، افسردگی، انزواطلبی، وسواس و … دست و پنجه نرم میکنند. همچنین از دردهای جسمی زیادی رنج میبرند که منشأ آنها روحی و روانی است.»
از آنجایی که زنان سرپرست خانوار، مسئولیت تأمین معاش خانواده را نیز برعهده دارند، با مشکلات عدیده ای روبهرو میشوند. به دلیل عدم برابری در قوانین استخدامی ایران از یک سو و مزد کمتر زنان به ازای مردان در برابر کار یکسان، زنان همواره با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکنند. به عبارت دیگر، بازار کار در کشورهایی که از تبعیض جنسیتی رنج میبرند، از قبیل ایران، کاملا مردانه است. در چرخه بازار کار این کشورها، این مردان هستند که همواره در مرکز توجه قرار میگیرند و زنان، در لایههای بعدی، شاید لایههای دوم و سوم، به موقعیتهای شغلی دسترسی خواهند داشت.
زنان در بازار کار ایران، همواره در حاشیه قرار دارند. عسل هم از این قاعده مستثنا نیست: «به دلیل مشکلاتی که برای زنان از نظر اقتصادی در محیطهای شغلی وجود دارد، همیشه از لحاظ اقتصادی در مضیقه هستم، چون زن هستم، در برابر مردان آن شرکت حقوق کمتری دارم، اضافه کار کمتری دارم و از همه مهمتر امنیت کمتری دارم. مدیرعامل شرکتها یا هیچ تمایلی به استخدام زنان مطلقه ندارند، یا آنقدر آنها را زیر ذره بین قرار میدهند که حتی جرأت ندارند با کسی صحبت کنند. البته من این مشکلات را در محل کارم ندارم، اما برای اینکه بتوانم زندگی مطلوبی برای فرزندم ایجاد کنم، مجبورم ساعتهای زیادی در شرکت بمانم.»
اکثر زنان سرپرست خانوار بیسوادند
در ایران هر سال 60 هزار زن بیسرپرست میشوند. «بر اساس تحقیقات به عمل آمده و به گفته آقای دکتر براتی رئیس یکی از مسئولان سازمان بهزیستی به طور کلی از مجموع 17 میلیون و 353 هزار خانوار کشور، 15 میلیون و 712 هزار خانواده سرپرست مرد دارند و یک میلیون و 640 هزار نفر زن سرپرست هستند، طی 10 سال گذشته تعداد خانوادههای زن سرپرست با رشد 58 درصدی نسبت به رشد 38درصدی خانوادههای مرد سرپرست، افزایش بیشتری داشته است. هم اکنون 235 هزار زن خودسرپرست و سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان بهزیستی کشور قرار دارند که از این تعداد 150 هزار نفر مستمری دریافت میکنند و بقیه زنانی هستند که بازتوان شده و از خدمات بیمه ای مانند دفترچه بیمه درمانی بهرهمند هستند.
همچنین آمارها نشان میدهد 2/3 درصد زنان سرپرست خانوار اساساً بیسوادند و از میان یکسوم مابقی تنها حدود 2/3 درصد تحصیلات عالی و 6/6 درصد تحصیلاتی در حد دبیرستان یا دیپلم دارند و تحصیلات سایر زنان باسواد سرپرست خانوار، در حد ابتدایی یا راهنمایی است. حدود یکسوم زنان سرپرست خانوار صرفاً از محل کمکهزینه امداد زندگی میکنند یا درآمد ماهانهای کمتر از 25 هزار تومان دارند (به ترتیب 1/11درصد و 3/25 درصد)، یکسوم (7/32درصد) بین 26 تا 45 هزار تومان در ماه درآمد دارند. 2/15 درصد نیز از جانب مردم، کمکهای نقدی یا جنسی برای گذران زندگی خود دریافت میکنند.» با این حال، زنان سرپرست خانوار همچنان از مشکلات اجتماعی و فرهنگی نیز رنج میبرند. با وجود تغییرات فرهنگی جامعه ایرانی، نگرش منفی بر این زنان وجود دارد.
ثمین چراغی
سلام من از پنج سالگی دخترم و پسرم که الان 26 و 29 ساله هستند تنها تنها با هیچ کمکی و بخشیدن مهریه حتی ارثه خودم تونستم بزرگشان کنم دانشگاه رفتیم سه نفری و شرکت زدم و کارمند و داشتم و دارم و موقعیت اجتماعی خوبی با آبرومند و رفاه برای خودمون فراهم کردم حالا مادر خواستگار دخترم بخاطر مطلقه بودن من قبول نکرده که پسرش بیاد خواستگاری و درد من قابل وصف نیست که چرا باید فرهنگ و دید کوتاه انقدر به من زور باره که دختر نازنینم رومتاثر کنه از چشم من ببین و بگه بخاطر من آشتی کن پس من جی میشم این فداکاریه؟ نه چه جوابی دارم بدم آخه روز و ساعت تو عمرم نبوده که شرافتمندانه تلاش نکنم تو این جامعه گرگ و جایگاه و اعتبار پیدا کنم این حقم نیست